ز لشکر ببین تا سزاوار کیست یکی پهلوان از درِ کار کیست
به گیتی کسی چون سیاوُش نبود چون او راد و آزاد و خامـُش نبود
چو ایران نباشد تن مـَن مباد بدین بوم و بر زنده یک تـَن مباد
مبادا که دین نیاکان خویش گُزیده سرافراز و پاکان خویش
مگر بند، کز بند عاری بُوَد شکستی بُوَد، زشت کاری بُوَد
بنابراین تمام بیتهای زیر، به دلیلِ همین ناهمسانیِِ حروفِ اصلیِ قافیه، دارای
اِشکالِ قافیه هستند - اگر چه سرایندگانشان از خداوندگاران شعر و ادب پارسی
باشند، بی هیچ تردیدی!
سپر بر سر آورد شیر اله علم کرد شمشیر آن اژدها باذل مشهدی
یا زجاگشته با چه ضجهی صـَعب یا رسیده کجا بر این چه تعـَب نیما یوشیج
چو دل از تیزی وی اندر یافت آن نشان کاو به خود بر آن نشناخت نیما یوشیج
هر آن کس که بر دزد رحمت کـُند به بازوی خود کاروان میزَند سعدی
در این زمانه بتی نیست از تو نیکوتر نه بر تو بر شمنی از رهیت مشفـِقتر سعدی
بدان تا نهانی بُوَد کارشان نباشد کسی آگه از رازشان فردوسی
هر که بیدار است او در خوابتر هست بیداریش از خوابش بتر مولوی
سنگ و آهن ز آب کی ساکن شـَود آدمی با این دو کی ایمن بـُود مولوی
بت، سیاهْآبه است اندر کوزهای نفْس مر آب سیه را چـِشمهای مولوی
کاردانان کار زین سان میکـُنند تا که گویی هست چوگان میزَنند پروین اعتصامی
در سیاهی دستهای من میشکفت از حسِّ دَستانش
شکلِ سرگردانیِ من بود بوی غــم میداد چـَشمانش فروغ فرخزاد
شعرِ دیوانهی تبآلودم شرمگین از شیارِ خواهـِشها
پیکرش را دوباره میسوزد عطـــــــشِ جاودانِ آتـَشها فروغ فرخزاد
کسی از کومه سر بیرون نیاورد نه مرغ از لانه، نه دود از اجاقی
هوا با ضربههای دف نجنبید گُلــی خودروی برنامــد ز باغی احمد شاملو
اکنون در این مغاکِ غماندود، شب به شب تابوتهای خالی در خاک میکـُنم
موجی شکسته میرسد از دور و من عبوس با پنجــههای درد بر او دست میزَنم احمد شاملو