باسلام
یه وبسایت خوب با مشارکت دوستان راه اندازی شده که کار اصلیش بررسی شعر و ادبیات بختیاریه. به آدرسه
حتما ببینید
دسته بندی شعر بر اساس شاعر ها و بررسی و نقد آهنگ ها، آلبوم تصاویر و...
اینم چنتا لینک از این سایت
متن زیر که برام جالب بود از مجالگله منجزی آوردم.
با اینکه روزانه هزاران اتفاق در ده ها شهر و روستای بختیاری نشین در حال رخ دادن است، ماهنامه ... هنوز از شرح مشک و ملار عشایری و صدای چشمه ها وکبکهای تاراز گامی جلوتر نیامده و متاسفانه بیش از آنکه در اندیشه جامعه امروز و آنچه بر آن می گذرد باشد، در حسرت گذشته باقی مانده وجماعتی را هم در این مرحله باقی نگه داشته است گمان من این است که این نشریه در جدال اندیشه کهنه و نو ، سرسختانه برکهنه گرایی خود اصرار دارد ، از این رو در هدف گذاری و استراتژی حرکت و در ترسیم راهی که دستکم به تبیین و تحلیل فرصتها و کاستی های پیرامون جامعه بختیاری بپردازد ناکام مانده است و گویی راه بی نیاز دانستن خود از پذیرش واقعیات فعلی جهان و مشکلات جامعه بختیاری و باقی ماندن در این سبیل عبث،را در پیش گرفته و ذره ای تلاش برای آموختن درسهایی از گذشته و درک بهتر زمانه خویش بکار نمی بندد.
منم تا حدودی موافقم.
چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید.
ز لشکر ببین تا سزاوار کیست یکی پهلوان از درِ کار کیست
به گیتی کسی چون سیاوُش نبود چون او راد و آزاد و خامـُش نبود
چو ایران نباشد تن مـَن مباد بدین بوم و بر زنده یک تـَن مباد
مبادا که دین نیاکان خویش گُزیده سرافراز و پاکان خویش
مگر بند، کز بند عاری بُوَد شکستی بُوَد، زشت کاری بُوَد
بنابراین تمام بیتهای زیر، به دلیلِ همین ناهمسانیِِ حروفِ اصلیِ قافیه، دارای
اِشکالِ قافیه هستند - اگر چه سرایندگانشان از خداوندگاران شعر و ادب پارسی
باشند، بی هیچ تردیدی!
سپر بر سر آورد شیر اله علم کرد شمشیر آن اژدها باذل مشهدی
یا زجاگشته با چه ضجهی صـَعب یا رسیده کجا بر این چه تعـَب نیما یوشیج
چو دل از تیزی وی اندر یافت آن نشان کاو به خود بر آن نشناخت نیما یوشیج
هر آن کس که بر دزد رحمت کـُند به بازوی خود کاروان میزَند سعدی
در این زمانه بتی نیست از تو نیکوتر نه بر تو بر شمنی از رهیت مشفـِقتر سعدی
بدان تا نهانی بُوَد کارشان نباشد کسی آگه از رازشان فردوسی
هر که بیدار است او در خوابتر هست بیداریش از خوابش بتر مولوی
سنگ و آهن ز آب کی ساکن شـَود آدمی با این دو کی ایمن بـُود مولوی
بت، سیاهْآبه است اندر کوزهای نفْس مر آب سیه را چـِشمهای مولوی
کاردانان کار زین سان میکـُنند تا که گویی هست چوگان میزَنند پروین اعتصامی
در سیاهی دستهای من میشکفت از حسِّ دَستانش
شکلِ سرگردانیِ من بود بوی غــم میداد چـَشمانش فروغ فرخزاد
شعرِ دیوانهی تبآلودم شرمگین از شیارِ خواهـِشها
پیکرش را دوباره میسوزد عطـــــــشِ جاودانِ آتـَشها فروغ فرخزاد
کسی از کومه سر بیرون نیاورد نه مرغ از لانه، نه دود از اجاقی
هوا با ضربههای دف نجنبید گُلــی خودروی برنامــد ز باغی احمد شاملو
اکنون در این مغاکِ غماندود، شب به شب تابوتهای خالی در خاک میکـُنم
موجی شکسته میرسد از دور و من عبوس با پنجــههای درد بر او دست میزَنم احمد شاملو
قافیه در اشعار و ترانههای بختیاری (علی بداغی)
تقدیم به قومِ بیقراری، مسعود بختیاری
سلام و ... برویم سر اصل مطلب.
از استثناها که بگذریم، قافیـه هنگامی درست است که حروف اصلیِ آن، یعنی
آخرین مصـوِّت و یک یا دو صامتِ پس از آن- اگر داشتـه باشـد - یکی باشند.
بنابراین حروفِ الحـاقی (شناسـهها، ضمایـر پیوسته، نشانههای جمع، ی نکره و
پسوندهای صفات تفضیلی و عالی و ...) هنگام بررسیِ قافیه جدا میشوند.
ردیف (واژههـای هماننـد از نظر تلفّـظ، نوشتـار و معنـی که در پایـانِ مصـراعها
میآیند) هم که کاری به قافیـه ندارد. به ذکر چند مثال از ملکالشّعـــرای قومِ
بیقراری، خدایگانِ طوس و دلهای بختیاری، بپردازیم.
حروف اصلی با قرمـز، حروفِ الحاقی با آبـی و ردیفها با سبـز مشخّص شدهاند.
بدان چاره از چنگ آن اژدها همیخواست کآید ز کشتن رها
که رستم منم کِم مماناد نام نشیناد بر ماتمم پورِ سام
سیاوش سیه را بهتندی بتاخت نشد تنگدل، جنگِ آتش بساخت
کنون از گروگان کی اندیشد او همان پیش چشمش همان خاک کو
یک از یکدگر ایستادند دور پر از درد، باب و، پر از رنج، پور
سیاوش مرا بود همسال و دوست روانم پر از درد و اندوهِ اوست
به کاووس کی ساختند آگهی که تختِ مِهی شد ز رستم تهی
بپرسید نامش ز فرّخ هژیر بدو گفت نامش ندارم به ویر
ز لشکر بیامد هشیوار بیست که تا اندر آوردگه کار چیست
نهادند پیمان دو جنگی که کـَس نباشد در آن جنگ فریادرَس
سپهدارْ سهراب با زورِ دَست تو گفتی سپهرِ بلندش ببـَست
به نزدیکِ من با یکی جامِ مـِی سزد گر فرستی هماکنون به پـِی
و گر چون ستاره شوی بر سپـِهر ببری زروی زمین، پاک، مـِهر
سیاووش را گفت با او برُو بیارای دل را به دیدار نـُو
قباد آمد و رفت و گیتی سپـُرد وُرا نیز هم رفته باید شمـُرد
نان نیزه بر نیزه برساختند که از یکدگر بازنشناختند
شبِ تیره آمد سوی لشکـَرش میان سوده از جنگ و از خنجـَرش
ببارید تیر از کمان سـَران بر آن نامدارانِ جوشنوَران
فرستاده آمد ز هر مهتـَری ز هر نامداری و هر کشوَری
تو از ما به هر کار داناتری به بایستها بر، تواناتری
نویسم نامه ای با حال زارُم
سلام ای کوگه خوش خونِ گدارُم
شُوا بهمن بلند و دل ایسوسه
مثِ مسعود ایخونم یاریارم
مث مرغ قُپی اِز هوف تیلاس
سی تو هردم ایجوری بی قرارم
ایخواستم سی پلت لاله بیچینم
دییم که چند ساله بی بهارم
دلم خینه،تیم خینه،لوام خین
که مرزنگا تو کردن تیربارم
گوین توبه کنم اِز عشق،از تو
زغیر عشق تو مو توبه کارم
رقیوم ار که نادر ار که تیمور
مو از چنگیز هم ترسی ندارم
دلم نیخا گلستون وابو هرگز
تٌشینه که تو کردی بِس دچارم
قیامت ار خدا ایخا بسوسم
بگو یا رب خُم هیواسه اییارم
همیشه تش به سر،دی بی دل مو
که چی قیلون گذشتک روزگارم
سرم سنگ لحد ریم شیر سنگی
که تو راحت بییهی سر مزارم
بیو هرسی بریز تو بعد مرگم
که چی گندم بجی مو سر درارم
فدا خال لو و مینا بنوشت
قطار،برنو و اسب ،ایل و تبارم
دیه نیبو نگم من بیت چارده
که تو ماهی بیی وُر شُوِ تارم
غزل با نامه جورس جور نیبو
تونه دست خداوند ایسپارم
(سید حیدر عدنانی)